بات ریلی آی دونت گیو عه ,l,,

میتونین اکانت پابلیک اینستاگرامم tanzania.am رو که توش خیلی زیبا، باهوش ، هنرمند و شاعرم و زیباییهای جهان رو ثبت میکنم فالو کنید.

+    23:7 تانزانیا |

در این دنیای دیوانه کسی عاشق نمی‌ماند، ببین ساختن چقدر سخت است ولی ویرانی آساند. می‌دانید؟ در‌واقع از یک‌ جایی راه‌ها جدا می‌شوند. ولی شما چون عاشقِ کور و کری چیزی هستید این را نمی‌فهمید. فکر می‌کنید دوتایی باهم توی یک مسیر دارید می‌روید. ته دلتان خیلی دارید عشق می‌کنید و از این ژست‌ عکس‌های فالو می هم گرفته‌اید که شما جلوترید و او پشت سرتان دست شما را گرفته دنبالتان کشیده می‌شود. فکر می‌کنید تا ابد دستش توی دست شماس‌. می‌روید جلوتر می‌بینید فلان خر توی دست شماست. در واقع تا به نزدیکترین مقصد -توی هر رابطه ای فرق می‌کند- نرسید نمی‌فهمید که راهتان جدا شده. بعد میبینید تنهایید. تمام مدت تنها بوده‌اید. تنهایی عمیق. تنهایی طولانی‌. صد سال تنهایی. تمام مدت تنها بوده‌اید اما چون سرتان را کرده‌ بودید توی خودتان حالیتان نبود. یک مشت احمقیم. همه‌ی ما به وقتش به اندازه کافی احمقیم. خیلی خودخواسته و خیلی وای خدایا احمق بودن چه خوبه طور. جز من که خیلی باهوشم و خیلی  بلاگر و خیلی سرخپوست پاره وقت.

+    2:12 تانزانیا |

چشم باز می‌کنید می‌بینید تمام جهان از شما کول‌تر شده‌اند. کول تر و جوان‌تر. احساس می‌کنید دیگر برای این جهان دیر شده‌اید. بیات شده‌اید. فلاپی شده‌اید. اگر متولد نود نباشید و بدانید فلاپی چیست. حالا فلاپی که خوب است. خودکار عطری. دیگر چه کسی از خودکار عطری استفاده می‌کند؟ هیچکسی. بگذارید برایتان یک داستان تعریف کنم درباره خودکار عطری. توی کلاس ما یک دختر بود به نام سپیده که یک پدر داشت به نام اسکندر‌.  یعنی توی گهواره هم اسمش اسکندر بوده. اسکندر سر خیابان مدرسه ما یک سوپرمارکت زیبا داشت. می‌ دانید؟ حوصله ندارم زیاد تعریف کنم. سپیده هر روز خودکارهای چندرنگ و عطری و آدامس‌های باربی توی کیفش داشت و من کوفت هم نداشتم. نمی‌دانم چرا خودم را لایق داشتن خیلی چیزها نمی‌دانستم. چرا خوراکی‌های خفن نمی‌خریدم؟ با اینکه پولش را می‌توانستم داشتم باشم. چرا حتا نخواستم پول توجیبی بیشتر داشته باشم؟ چرا به همان که بود راضی بودم؟  زیر مقنعه بافت کت و کلفتم، توی مغز کوچکم چه می‌گذشته؟ چرا حالا می‌خواهم همه چیز داشته باشم؟ چرا به همین که هست راضی نیستم؟ چرا هرچه می‌گذرد کمتر خود قبلی‌ام را میشناسم؟ می‌دانید؟ چشم باز می‌کنید می‌بینید خود قبلی‌تان خودکار عطری است، فلاپی است، اسم اسکندر است. از یک جایی به بعد همه رهایش کرده‌اند. فراموشش کرده‌اند. انگار هیچوقت نبوده‌.

+    2:12 تانزانیا |

می‌شود ولم کنید؟ می‌شود نیایید بروید توی من و آنجا گیر نکنید؟ بیایید یک بازی کنیم که در آن کسی به کسی کار ندارد و  انسان‌ها باشعورتر شده‌اند. بعد این بازی را تا ابد کش بدهیم. تا وقتی که من گورم را گم کنم یک گورستانی. اگر فکر می‌کنید دارم درباره‌ی خروج از کشور صحبت می‌کنم احتمالا بیشعوری چیزی هستید چون دارم درباره خروج از وضعیت صحبت می‌کنم‌. درباره خروج از موقعیت. درباره آینده. 

این سخنرانی مورد علاقه من است‌. کمی توهین دارد. کمی تحقیر. کمی دارد برای جهان را به جای بهتری تبدیل کردن تلاش می‌کند و کمی به مسائل شخصی من می‌پردازد. حالا بیایید بیشتر به چیزهای شخصی‌ام بپردازیم. مثلا مسواکم. من یک مسواک زیبا داشتم و یک خمیردندان گران. و سرد‌. و نعنایی‌. مسواکم را خیلی دوست داشتم ولی او را می‌زدم‌. او هم متقابلا من را می‌زد‌. فروشنده گفته بود نگران نباش یک مدت بگذرد بهتر می‌شوید‌. اما بهتر نشدیم. مسواکم حالا چاقو هم می‌کشید و ما یکدیگر را جر می‌دادیم‌. بعد من او را دور انداختم.

حالا از او فقط زخم‌هایی مانده است. بعضی رابطه ها هم همینند. باید کنار گذاشته شوند‌. هرچقد هم دوستشان داشته باشیم فقط باعث زخم می‌شوند.

اوه نه‌. باید درباره کفشم حرف می‌زدم.

+    16:7 تانزانیا |

یک خرداد تولد پدرم بود. یک خرداد همیشه تولد پدرم است و ما او را یک خردادی صدا میزنیم. از مدرسه به خانه می آییم و داد میزنیم روز بخیر یک خردادی. یک خردادی جواب میدهد روز بخیر دخترم. مدرسه چطور بود؟ تخمی. صدای بسته شدن درب اتاق. جز اینکه من مدرسه نمیروم و تخمی بقیه اش راست بود. اولی به علت من دیگر بزرگ شده ام و دومی به علت به هر حال پدرم است. به هرحال بیست و چهار سال پدرم بوده و حالا حس میکنم دارد پیر و فرتوت میشود. پیر و فرتوت و غیرمنطقی. چیزهایی که مردم در پیری میشوند. به پدرم میگویم موهایش را که کم پشت و سفیدمانند شده کچل کند و ریش بگذارد. یاد شورای شهر میفتم عق میزنم و میگویم موهایش را که کم پشت و سفیدمانند شده کچل نکند و ریش نگذارد. به غیر از کم پشت و سفیدمانند شده و عق زدن بقیه ش راست بود. چون آدم به پدرش نمیگوید موهایت کم پشت و سفید مانند شده. آدم به هیچکس نمیگوید موهایت کم پشت و سفید مانند شده. ملاک انسانیت برای من حرف نزدن درباره اینچیزهاست. اگر به کسی نگویید داری پیر میشوی یک انسان هستید و اگر به کسی بگویید داری پیر میشوی یک انسان تخمی هستید. اصلا مگر شما که هستید؟ گه خور پیر شدن کسی؟ 

از وقتی که یادم می آید ما چهارده اسفند سالی که گذشت برنامه داشتیم برای پدر و مادرم ساعت بخریم و نخریدم . بعد روز زن بعد تولد مادرم بعد روز مرد بعد تولد پدرم. یعنی دوتا ساعت در جهان وجود دارند که بلخره قرار است برای پدر و مادرم خریده شوند. باز مادرم جای ساعت هربار یک کادوی دیگر گرفته، پدرم که کوفت هم نگرفته. نمیدانم. شاید باید یک کادوی پیری تر برایش بگیریم که غیر مستقیم بفهمد پیر شده. مثلا یک نیمکت توی پارک به نامش کنیم. اوه چه غمگین. چه زندگی همین است. چه سر تکان دادن با حسرت.

+    21:58 تانزانیا |