بات ریلی آی دونت گیو عه ,l,,

مادرم بیمارستان است. پیش مادربزرگم. خبر خوب اینکه مادر و بچه هر دو سالم اند. مادربزرگم که سالم به معنای سالم نیست. سالم به معنای جایی برای نگرانی نیست است. روند درمانی اش را طی میکند. روند درمانی اش ما را گاییده و طبیعتا خودش را.

دایی زیبا -الکی- ی من اینجاست. راستش داییم زیبا نیست. شبیه عراقی هاست. نه اینکه عراقی ها زشت باشند. چون همه ی انسان ها باهم برابر و زیبا هستند و این یک وبلاگ حقوق بشری است. ولی خب دیگر. مانند عراقی های سریال های دفاع مقدسی است که چون زشت هستند عیبی ندارد بمیرند. مانند بعثی ها است. مانند تمام بعثی های جهان جز حامد بهداد. نه اینکه حامد بهداد چیزی باشد. از حامد بهداد عقم میگیرد. ولی خب دیگر.

لای درب اتاقم باز است و داییم آنسویش سیگار میکشد و سریال میبیند. دوست ندارم من را ببیند که نشسته ام دارم وبلاگ مینویسم. البته هیچ معلوم نیست دارم وبلاگ مینویسم. ولی خب دیگر. دوست ندارم من را ببیند نشسته ام و خدا میداند دارم چه کار میکنم این وقت شب. دوست ندارم با خودش فکر کند یعنی دارم چه کار میکنم این وقت شب. شاید هم اصلا حواسش به من نیست. شاید توی تاریکی نشسته یک تفنگ توی دستش دارد با خودش میگوید سمیره حبی. یعنی مال منه. یعنی عشق منه. و بروم جلو بنگ.

+    0:36 تانزانیا |