بات ریلی آی دونت گیو عه ,l,,
آدم‌ها می‌میرند. مرگ بزرگترین چیزی است که انسان در مقابلش چیزی نیست . بزرگتر از فقر و بیماری و جنگ و پارتنرتان. قبول کردن این ممکن است برای شما سخت باشد. چون شما سرسخت هستید و در مقابلتان فقط فکت و برهان قاطع. ممکن است تصور کنید که مرگ برای آدم‌های شما نیست. و فقط برای مادربزرگ من است. اما عزیزانم این چیزی است که هست. مادربزرگ من مرده. این دومین مادربزرگی است که اینطور درباره‌ی مرگش حرف می‌زنم. بعد از بیشتر از شش ماه حرف زدن درباره مرگش راحت شده. شش ماه زمان نسبتا زیادی است. نسبت به دو ماه یا چهل روز یا یک هفته. با توجه به اینکه او سوییشرت من را می‌پوشید، جوراب پشمی من را پا می‌کرد و روی تخت من می‌خوابید. یعنی حالا من وسایلی دارم که دیگر نه به من تعلق دارند نه به او. پس باید شش ماه می‌گذشت تا بتوانم بگویم که مادربزرگم دقیقا چه شده. مرده. مادرم می‌گوید مادربزرگ جوراب پشمی را سوراخ کرده. و می‌خندد. حالا دیگر این شده فدای سرش. شاید اگر زنده بود همه ما بخاطر یک سوراخ توی یک جوراب عصبانی بودیم و به قول معروف قیصریه را به آتش می‌کشیدیم. اما مرگ بزرگوار است. یک لایه از گذشتن روی هرچیزی می‌کشد. ما می‌گذریم‌، می‌خندیم و از سوراخ جوراب به عنوان کاری که مادربزرگم انجام داده حرف می‌زنیم. انگار که یک اثر هنری باشد. برای مادرم بیشتر از شش ماه زمان لازم است تا بتواند بگوید مادربزرگم  مرده. برای مادرم مادربزرگم رفته. انگار که احتمال برگشتنش باشد. انگار رفته باشد مسجد و فراموش کرده باشد ما شش ماه منتظریم.

+    13:22 تانزانیا |