بات ریلی آی دونت گیو عه ,l,,

چرا هی بغض می‌کنم؟ به پهلو دراز می‌کشم و دست‌ها و پاهایم را توی خودم جمع می‌کنم. بعد چشم‌هایم را می‌بندم و آرزو می‌کنم هزار سال در همین وضعیت بمانم. شاید بهتر باشد به تن مادرم برگردم. شاید آرامش حقیقی آنجا باشد. دنیای بیرون برای من زیادی واقعی است و واقعیت سخت ناراحت کننده. همین است که به آهنگ و فیلم و داستان پناه میبرم. به دنیاهای دیگر. کاش به کودکی‌ام برگردم. به نوجوانی‌ام. به اوه حالا خیلی سال دیگر برای خوشبخت شدن وقت هست. به روزهای پسر هرچیزی ممکن است. به دوچرخه سواری توی خیابان‌های شلوغ بدون ترس از ماشینی که یکهو توی خیابان می‌پیچد. بدون آرزوی اینکه ماشینی یکهو توی خیابان بپیچد. به روزهای محاسبه نکردن چقدر وقت دارم، چقدر عقبم، چقدر باخته‌ام. از پیش رویم وحشت دارم و از پشت سرم متنفرم. می‌دانید؟ دارم از وسط نصف میشوم. کاش هزار تکه بشوم. یک تکه در این میان شاد باشد. لبخند بزند. روی چمن زیر آفتاب دراز بکشد و دنیا به تخمش باشد. کاش هزار سال بخوابم.

+    13:20 تانزانیا |